آلبرت انشتین زندگی ساده ای داشت و در مورد لباسهایی که می پوشید بسیار
بی اعتنا بود . روزی یکی از دوستانش از او پرسید : چرا لباس نو نمی پوشید؟ او
خنده ای کرد و به او جواب داد : آخر اینجا همه من را می شناسند و می دانند که
من چه کسی هستم . چه احتیاجی به لباس نو دارم ؟
تصادفا همان شخص چند ماه بعد انشتین را در شهر دیگری دید و باز هم آن لباس
کهنه را بر تن او مشاهده کرد . از او پرسید : استاد عزیز چرا باز هم این لباس کهنه
را پوشیده اید؟! انشتین لبخندی زد و جواب داد : دوست
عزیز چه احتیاجی هست ؟ اینجا که کسی من را نمی شناسد!